اجراي عدالت در جامعه نياز به اقتدار ولايت دارد
در گفتوگو با حجتالاسلام عليرضا پناهيان مطرح شد؛
اجراي عدالت در جامعه نياز به اقتدار ولايت دارد

|
هرچقدر جايگاه ولايت در جامعه بيشتر تثبيت شود، اجراي عدالت را بيشتر تضمين خواهد كرد، اجراي عدالت نياز به اين اقتدار ولايت دارد. اگر جايگاه ولايت لطمه ببيند، ممكن است برخي از مصاديق عدالت اجرا شود، ولي ممكن است در اثر بيثباتي، عدالتهاي بيشتري هم زير پا قرار گيرد. |
اشاره:
گفتوگو با سياسيترين خطيب پايتخت درباره جنجاليترين موضوع سياست در ايران، عليالقاعده بايد حاوي مطالب تند و تيز و جنجالي باشد. اما اين مصاحبه به خواست هر دو سوي اين گفتوگو اينگونه نيست. با حجتالسلام عليرضا پناهيان درباره ابعاد و ويژگيهاي جريان انحرافي نزديك به دولت دهم صحبت كرديم و از وي درباره نظريه شاذ و جديدش درباره تقدم ولايت بر عدالت، بهعنوان نقطه كانوني فتنههاي پيش روي انقلاب اسلامي، پرسيديم. استاد پناهيان عليرغم مشغله فراوان و برنامه فشرده سخنرانيهايش در ايام فاطميه، وقت موسعي را براي اين موضوع در اختيارمان قرار داد كه بابت اين موضع از ايشان تشكر ميكنيم.
* آقاي پناهيان بهعنوان اولين سئوال، آيا جريان انقلاب اسلامي، وارد فتنه دوم شده است؟ آيا همان واقعهاي كه نخبگان سياسي و حوزوي چون خود شما، در اوج اتفاقات پس از انتخابات 88 بهعنوان فتنهاي بزرگتر از فتنه 88 نسبت به آن ابراز نگراني ميكرديد، آغاز شده است؟
اينكه بنده و يا چهبسا برخي ديگر از فعالان اين عرصه، از فتنه بزرگتري سخن ميگفتيم، به اين دليل است كه علي القاعده ما در مسير رشد بايد با امتحانات بزرگتري مواجه بشويم؛ اين يك سنت الهي و امري طبيعي است. نه اينكه حتما به اشخاص نگاه كرده و بر اساس عملكردشان حادثهها را پيشبيني كنيم، البته اين را در مورد خودم عرض ميكنم. بنابراين فتنهها هر روز سختتر ميشوند. البته ورود افراد در فتنهها، كاملا به عملكرد اشخاص در هر لحظه و هر موقعيت بستگي دارد و ما دوست نداريم كه هيچ كسي بهسادگي، دچار ريزش و سقوط شود؛ نبايد دوست داشته باشيم كسي دچار فتنه شده و مايه فتنه بعدي شود، لذا آرزو ميكنم كه وارد فتنه بعدي نشده باشيم. ولي در آغاز شكلگيري هر حادثهاي بايد بدترين نتايج را براي آن پيشبيني كرد و از نظر ذهني و روحي آمادگي داشت. از طرفي هم بايد منتظر بود تا حقايق به مرور خودشان را نمايان كنند و نبايد با سوءظن پيش داوري كرد. بعضي از اوقات ابتدا انسان ميتواند حدس بزند كه نتيجه چه خواهد شد اما نسبت به كساني كه خوش سابقه هستند بايد حسن ظن را تا آنجا كه ميشود بالا برد.
* شاكله صحبتي كه با شما داريم كاملا درون گفتماني است، اما از منظر برون گفتماني عدهاي ميگويند كه ما همانطور كه قاطعانه و شايد به تعبيري بيرحمانه، با جريانهاي انحرافي ديگر در تاريخ انقلاب برخورد كرديم، با جريانهاي دروني گفتمان خودمان كه از مسير اصلي خارج شدهاند، برخورد نميكنيم. يعني همان اشتباهاتي كه آن جريانها انجام دادند و متهم به خيانت و ضديت با جريان انقلاب شدند، وقتي از طرف دوستان سر ميزند، به نوعي با مسامحه از كنار آن عبور ميكنيم. اين را شما اصلا قبول داريد؟
من قبول ندارم كه ما با جريانهاي ديگر بيرحمانه برخورد كرديم. بهعنوان نمونه زمانيكه شهيد آويني از آقاي خاتمي (در دوران وزارت ارشاد ايشان) انتقاد ميكرد و اتفاقا حرفهاي درستي هم ميزد؛ خيليها اين حرفها را ميشنيدند و ميدانستند صحيح است، اما با اينحال سكوت ميكردند، در حقيقت برخورد مهربانانه با اين جريان زياد هم بود، همينطور در زمانيكه احترام ايشان را بهعنوان يك رييسجمهوري رعايت ميكرديم. آن زمانهايي كه ما با جريانهاي زاويهدار از خط اصيل انقلاب را كه پرخطا يا پرخيانت بودند، با مدارا برخورد ميكرديم، نبايد فراموش كنيم. لذا من مقطعي را در تاريخ انقلاب كه با جرياني برخورد بيرحمانه داشته باشيم، نميبينم.
مگر ما با سازمان مجاهدين خلق برخورد بيرحمانه داشتيم؟ اين جريان فاسد، پس از انقلاب اسلامي تا قبل از اعلام رسمي خروج مسلحانه در تهران، پايگاههاي مشخص داشت و اين اماكن با پرچم اين گروهك فعاليت ميكردند. در حاليكه از قبل انقلاب، ايدئولوژي التقاطي آنها روشن بود و ما از آن مطلع بوديم، ولي بازهم با مهرباني برخورد كرديم.
لذا اگر بخواهيم با كساني كه در اين گفتمان هستند، يك دفعه به برخورد بيرحمانه رو بياوريم، نوعي عدم تعادل رفتاري در شيوه برخورد خواهد بود.
اين را هم نبايد از نظر دور داشت كه انتقاد از كساني كه در گفتمان اصلي انقلاب قرار دارند، اهميت و ارزش و كارايي بالاتري هم دارد. البته كسانيكه درون اين گفتمان قرار دارند علي القاعده بايد انتقادپذيرتر باشند، ولي اين انتقاد بايد با رعايت آداب خود و با در نظر گرفتن تمام جوانب امر باشد.
* يعني براي حفظ اين افراد و اينكه تا جايي كه اميداست در اين گفتمان بمانند؟
اين يكي از دلايل است؛ تا آنجا كه امكان دارد بايد به حفظ افراد بپردازيم. اين موضوع درباري تكتك ما صدق ميكند، همه ما نيازمنديم كه با مدارا با ما برخورد شود تا حفظ شويم. نبايد خودمان را دست بالا بگيريم! دليل ديگر اين مدارا ثبات اجتماعي است، ثبات اجتماعي اين مصلحت انديشيها و تأخير در برخوردها و مهربانانه برخورد كردن را اقتضا ميكند. ثبات اجتماعياي كه در دل آن تمام حقايق روشن ميشود. روشن شدن حقيقت، طبيعتا زمان ميبرد. به همين دليل خداوند متعال ميفرمايند: «و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»، صبر را همسنگ حقپرستي قرار ميدهد. صبر فرع حقپرستي نيست، بلكه اصلي است مثل خود حقپرستي.
من داستاني را از تاريخ عرض كنم كه نمونهاي از مماشات علي (عليهالسلام) در سختترين شرايط و با بدترين افراد است. گروهي از خوارج از لشگر حضرت جدا شدند، در زماني كه ابتدائا خوارج شكل گرفتند حضرت به آنها فرمود كه حرف حساب شما چيست؟ گفتند ما اشتباه كرديم و حالا توبه ميكنيم، شما هم كه تن به حكميت دادهايد، اشتباه كرده و بايد توبه كنيد. حضرت فرمودند من از خداوند طلب مغفرت ميكنم براي هر گناهي. يك استغفرالله مجملي گفتند و آنها به همين استغفار راضي شدند و به شهر بازگشتند. اشعث در اين ميان آتش بيار معركه شد و رفت از اميرالمؤمنين پرسيد كه آيا شما واقعا آنطور كه خوارج ميگويند استغفار كرديد و حضرت را در شرايطي قرار داد كه لازم بود حضرت به مصالحي پاسخ دقيق را بدهند. حضرت فرمودند: نه، من استغفار بهمعناي كلي كلمه كردهام. اشعث رفت و اين حرف را در ميان جامعه پخش كرد، خوارج از كوره در رفتند دوباره خروج كردند. و جنگ معروف نهروان شكل گرفت. شايد اگر اشعث اين دوبههمزني را نميكرد، اين نبرد به حضرت تحميل نميشد. ابن ابيالحديد ميگويد: در هر فتنهاي در حكومت اميرالمؤمنين پاي اشعث در ميان بود. اينجاست كه مصلحتها اهميت پيدا ميكنند. برخوردهاي بيرحمانه هم براي دقيقه نود به بعد است. هميشه بايد اينطور باشد. مصالح مختلفي اين را اقتضا ميكند كه بايد به آنها توجه كرد.
* مسأله جديد و غريبي كه شما در سخنراني خود در حسينيه امام خميني، بيت رهبر معظم انقلاب مطرح كرديد، تقدم ولايت بر عدالت بود. جريان انقلاب اسلامي در دوره جديد حيات خود، كه عنوان اصولگرايي را هم براي خود انتخاب كرد، با جنبش عدالتخواهي شروع كرد و با همين جنبش اوج گرفت. ميخواستم اين مطلب را براي خوانندگان بسط دهيد كه چطور يك مفهوم مطلق مثل عدالت كه ميتوان مصاديق آن را در صحبتهاي امام و رهبري هم استخراج كرد، ميتواند ذيل مفهوم ديگري، مثل ولايت قرار گيرد.
اولا مفاهيم كليدي ارزشمند بسيار مهمي در تاريخ اسلام بوده و هست كه هركدام به نوعي دچار آسيبهايي شدهاند. و نظير چنين اتفاقي در تاريخ انقلاب هم بوده است. ما هميشه بايد مراقبت كنيم و متوجه آسيبهاي هر امر خيري باشيم. «عدالتگرايي» يك مفهوم بسيار كليدي است، ولي نبايد عدالتگرايي را يك مفهوم مطلق در نظر بگيريم. توجه كنيد كه «عدالت» يك مفهوم مطلق است، اما من در مقام عدالتگرايي ممكن است دچار گرايشهاي نامتعادلي شوم و مصاديق نابهجايي را براي عدالت تمنا كنم كه اصلا آنجا، جاي عدالت نباشد يا مصلحتهايي كه در راه اجراي عدالت وجود دارد، ناديده بگيرم و عدالتگرايي من تبديل به نوعي ظلم براي جامعه شود.
ما دو شرط بسيار مهم براي مصون ماندن عدالتگرايي از آسيب داريم. يكي اينكه در تشخيص مصداق عدالت اشتباه نكنيم، دوم اينكه در اجراي عدالت، مصلحتهاي ديگر جامعه را هم در نظر بگيريم كه آن مصلحتها هم بازگشتشان به عدالت و بلكه مصداق مهمتر و پيچيدهتري از عدالت خواهد بود. عدالت لايههاي مختلفي دارد و سطوح پيدا و پنهاني دارد كه بايد همه را مورد توجه قرار داد. برخي اينگونه تلقي ميكنند كه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) هيچ مصلحتي را در راه اجراي عدالت برنميتابيدند. اين تلقي دقيقي نيست. كم نبوده مواردي كه اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) صبر و تحمل كرده و كوتاه آمدند، بهدليل اينكه جامعه ظرفيت و كشش آن را نداشت. ما اگر آن نقاطي را ميبينيم كه حضرت مصلحت انديشي نميكردند، اين موارد را هم بايد ببينيم تا بدانيم اجراي عدالت هيچگاه مطلق نيست.
بهعنوان نمونه مالك اشتر زماني خودش به اميرالمؤمنين ميگفت كه تقسيم برابر اموال را متوقف كن و پرداخت بيشتر به اشراف را كه قطع كردي از سر بگير تا با شما دشمني نكنند. مالك اين مصلحتبيني را داشت، ولي اميرالمؤمنين اين مصلحت بيني را بهدليل مصلحت بالاتري نميپذيرفت. اما همين مالك اشتر، جاهايي به اميرالمؤمنين اعتراض ميكرد كه چرا اجازه نميدهيد كه ما گردن برخي را بزنيم، چون اينها در برابر جريان اسلام قرار گرفته و در نهايت با شما دشمني خواهند كرد. البته حرف مالك اشتر درست از آب درميآمد، ولي حضرت امير به مصالح بالاتري، به چنين برخورد صريح حقگرايانه اجازه نميدادند. بايد همه مسائل را در كنار هم ببينيم. عدالت به خودي خود يك ارزش مطلق است، اما آيا ما كه به عدالت علاقهمنديم، ممكن نيست جاهايي اموري را مطابق عدالت ببينيم در حاليكه در مصداق اشتباه ميكنيم؟ طبيعتا در اينجاها نبايد دچار عدالتزدگي شويم. در ثاني مواردي را ممكن است در مصداق عدالت ببينيم ولي فعلا مصلحت انجام آن نباشد. اينجا بايد چه كنيم؟ بايد صبر كنيم كه موقعيت اجرا پيش بيايد و نبايد سر حاكميت ديني فرياد بزنيم كه چرا عدالت را رعايت نكرده است، الاهم فالاهم بايد كرد و الا ممكن است عدالت بزرگتري آسيب ببيند.
در چنين مواردي كه چه امري مصلحت برتر است مسلما بايد به ولايت نگاه كرد و هرچقدر جايگاه ولايت در جامعه بيشتر تثبيت شود، اجراي عدالت را بيشتر تضمين خواهد كرد، اجراي عدالت نياز به اين اقتدار ولايت دارد. اگر جايگاه ولايت لطمه ببيند، ممكن است برخي از مصاديق عدالت اجرا شود، ولي ممكن است در اثر بيثباتي، عدالتهاي بيشتري هم زير پا قرار گيرد، كه هيچ انسان عدالتگرايي نميتواند با عدالتمداري جلوي آن ظلمها را بگيرد. به همين دليل هم براي تثبيت قدرت عدالت، به ولايت نيازمنديم؛ براي تشخيص مصداق صحيح عدالت نيز به ولايت نيازمنديم، اينجاست كه ولايت نسبت به عدالت اصالت پيدا ميكند.
* شما در صحبتهايتان گفتيد كه مردم بايد اين نگاه را داشته باشند. من بدون تعارف ميخواهم بگويم، واقعيت اين است كه بدنه جرياني كه از ابتدا با انقلاب همراه بوده، تاكنون كمتر دچار خطا شده است. فكر نميكنيد اين مشكل بيشتر مربوط به نخبگان باشد تا مردم، و اين نخبگان هستند كه معمولا تشخيصشان را نسبت به تشخيص ولايت ارجح ميدانند؟
بله. اساسا اين مشكل بيشتر در ميان نخبگان رواج پيدا ميكند. اساسا ولايتگريزي در درجه اول بليهاي است كه در ميان نخبگان ظهور و بروز پيدا ميكند و بعد، اگر مردم بصيرت نداشته باشند، بهجامعه هم سرايت ميكند. ولي وقتي مردم از هوشياري برخوردار باشند، نهتنها جلوي اين سرايت را خواهند گرفت، بلكه ولايتگريزي نخبگان را هم اصلاح خواهند كرد. منتها در بعضي از شرايط نخبگان ميتوانند مردم را به اشتباه بيندازند. هرچند در مدت زماني كوتاه. در همين مدت زمان كوتاه هم جامعه لطمه ميخورد.
* ميتوانيد مصداقي عنوان كنيد؟
زمان اميرالمؤمنين (عليهالسلام) خورشيد حقانيت اميرالمؤمنين اظهر من الشمس بود، منتها نخبگان سست عنصر توانستند كاري كنند كه مردم از ياري علي بن ابيطالب (عليهالسلام) دست بكشند و كمكم با حضرت پر انتقاد برخورد كرده و بياعتماد شوند و كساني مثل ابوموسي اشعري و اشعث و ديگران توانستند، بر افكار عمومي تأثير بگذارند. تمايلات و گرايشات دنياطلبانه مردم هم در امتحانهاي سخت، آنها را بهسمت نخبگان ضعيف و بد سوق داد، ولي بالأخره ما نبايد مردم را مطلق كنيم و ممكن است جاهايي اشتباه كنند. منتها در روايات هست كه جامعه ولايتمدار اگر هم خطا كند، جبران خواهد كرد.
* در صحبتهاي اخيرتان، در خصوص شرايط جديد، مصداقهاي تاريخي كه عنوان ميكرديد مربوط به خوارج است. بعضا در صحبتهاي برخي ديگر از نخبگان هم اين را ميبينيم. اگر اين تقسيمبندي كلاسيك فتنهها، بر مبناي فتنههاي زمان حضرت امير (عليهالسلام) (سه جنگ تاريخي) را بخواهيم با شرايط برهه تاريخي ولايت مقام معظم رهبري تطابق بدهيم، آيا ميتوان گفت كه همان ترتب تاريخي در حال رخ دادن است و در واقع به نوعي ابتدا يك اصحاب سابقهدار انقلاب كه درگير ثروتاندوزي بودند، سر راه انقلاب مشكل ايجاد كردند و بعد جرياني كه سابقه كمتري داشتند و حالا بخشي از دينداران و متدينين كه بيشباهت به خوارج نيستند؟
اين شباهت در تاريخ انقلاب ما نعل به نعل اتفاق نيفتاده. مهمترين دليل اين است كه اساسا در جامعه ما نبردي رخ نداده. زمان حيات اميرالمؤمنين (عليهالسلام) اينقدر اين مرزبنديها شفاف شد و اين بحرانها بالاگرفت كه به جنگ داخلي منجر شد و ما تاكنون الحمدالله هيچ جنگ داخلي نداشتيم لذا نميتوان گفت كه فتنههاي انقلاب ما دقيقا از همه جهات شبيه صدر اسلام رخ ميدهد. منتها در همه اين دورانها برخي خوارجگونهتر عمل كردند مانند گروه فرقان. و البته بعضي شباهت بيشتري با ديگران داشتند و همه ضدانقلابها هم الان در كنار هم هستند. من براي آينده ممكن است چيزي شبيه جنگ احزاب را پيشبيني كنم! ولي هريك از اينها به تنهايي نميتوانند بحران بزرگي براي انقلاب اسلامي ايجاد كنند. اينكه نوبت به اين رسيده باشد كه حتما با بليهاي شبيه خوارج مواجه باشيم امر قطعي نيست. شما در اين بحث عدالت زدگي ميبينيد كه هر دو گروه قبل از خوارج هم به بهانه عدالتطلبي با اميرالمؤمنين (عليهالسلام) جنگيدند هم معاويه و هم طلحه و زبير به بهانه اجراي عدالت و انتقام خون عثمان جنگ را شروع كردند و به ظاهر عدالتطلبانه جلو آمده بودند؛ منتها عدالت را بهانه قرار دادند. البته اين نكته را نميخواهم انكار كنم كه هرچه مذهبيها از راه درست خارج شوند، آنها بيشتر شبيه خوارج بهنظر خواهند رسيد تا غيرمذهبيها، هرچه آدمها با انگيزههاي مخلصانهتر به جنگ با حق مبتلا شده و در تشخيص راه دچار اشتباه شوند، مردم معمولا آنها را بيشتر شبيه خوارج ميبينند. البته تفاوتهايي اساسي بين برخي جريانها با خوارج، وجود دارد. جريان خوارج به نوعي معتقد به آنارشيسم بودند و ظاهرا براي نفي هرنوع قدرت ميجنگيدند، بنابراين اگر كسي قدرتطلبانه وارد ميدان مبارزه شود، از اين جهت شباهتش با خوارج كمتر خواهد شد.
* خب همين جرياني كه برخي بزرگان ما، از آن به جريان فاسد قدرتطلب تعبير ميكنند، به نوعي همين آنارشيسم را تبليغ نميكنند؟ اين قبيل توجيهات، مثل اينكه ولايت براي عصر غيبت است و ما الان در عصر ظهور هستيم و نيازي به تبعيت از ولايت فقيه نداريم. سپس طرح مصاديق مختلف و مشخص، براي اثبات اينكه در عصر ظهور هستيم، مصاديقي كه برخي از آنها با غلطهاي فاحش تاريخي و حديثي همراه هست، اين را نشان نميدهد كه به نوعي دنبال همان آنارشيست هستند؟
ممكن است در مقام زبان اظهارنظر يا نظريهپردازي، شباهتهايي پيدا شود. ولي خوارج اساسا گروه خارج از قدرت هستند كه برعليه قدرت ميشورند، نه گروهي كه قدرت در دست آنها است و براي حفظ قدرت ميجنگند. بالأخره اين تفاوت وجود دارد. ما اگر يك جريان انحرافي را كه مختصاتش مطابق با خوارج نيست، خوارج بناميم، بعدا در شناسايي و پيشبيني پديد آمدن گروههاي شبيهتر به خوارج، دچار اشكال خواهيم شد. هر انحرافي را بايد در مختصات خودش ديد، لازم هم نيست كه يك جريان انحرافي، حتما و دقيقا شبيه به مارقين يا ناكثين يا قاسطين باشد تا انحرافي باشد، جريانهاي انحرافي متعددي ميتوانند وجود داشته باشند كه از جهاتي، شباهتي با هريك از اين سه داشته باشند.
* چرا اين جريان به مسأله مصاديق ظهور پرداخت؟ چرا از اين نوع اعتقادات مردم جريانهاي قبلي سوء استفاده نكردند؟ در اين جريان چه پيوستگياي را ميبيند كه سراغ اين موضوع، براي پيشبرد اهداف خود رفته است؟
طبيعتا هر جريان سياسياي متناسب با شعارهاي خود موضوعاتي را در ميان علاقههاي مردم جستوجو ميكند و آنها را برجسته ميكند. اين مسأله يك پاسخ طبيعي دارد. مثلا يك جرياني اگر با شعارهاي غربي و ليبرالي به صحنه بيايد، بر آن بخش از صحبتهاي حضرت امام كه متناسب با انديشه خودش هست تأكيد ميكند، آن كسي كه با شعار ديگري بيايد بخشهاي ديگري از سخنان امام را كه مورد تأكيد خودش است مورد تأكيد قرار ميدهد.
* در سخنراني اخير خود اشارهاي هم به نخوت و غرور، بهعنوان عامل انحراف از جريان ولايت داشتيد. فارغ از جريانهاي فعال فعلي، هر جرياني در گفتمان انقلاب اسلامي با اقبال مردم مواجه ميشود، چه وزني به مسأله نخوت و غرور و احتمال انحراف ميدهيد؟ چقدر جريانهاي اصولگرايي را كه حمايت سفت و سختي از جريان پيروز انتخابات ميكنند در پديد آوردن اين مسأله سهيم ميدانيد؟
اولا ما همه در معرض عجب و غرور هستيم و اگر از خودمان مواظبت نكنيم، در پي كسب هر نوع موفقيتي، حتي در مسير حق ميتوانيم دچار اين آفت شويم. مگر اينكه بهشدت از خودمان مواظبت كنيم و با ديدن دست قدرت الهي موفقيتها را نتيجه شايستگيهاي خود نبينيم و واقعا به اين معتقد باشيم كه هركار خوبي صورت گرفته، خواست خداوند بوده است و ما تنها بر نقايص كارها افزودهايم. اگر كسي واقعا به اين مطلب معتقد نباشد، قطعا دچار نخوت و غرور خواهد شد و اگر كسي دچار نخوت و غرور شود، قطعا خطا خواهد كرد. و شايد به خيانت هم منجر شود. اگر كسي به انديشه خود غره شود، دچار تشخيصهاي اشتباه و فاحش ميشود اگر كسي به مديريت و توانمنديها، به دوستان و ياران و توانمنديهاي آنها غره شود، دچار خطاهاي فاحشي خواهد شد و از همين ناحيه ضربه خواهد خورد. طبيعتا سياسيون نيز همه در معرض امتحان الهي هستند و در همين مسير است كه رشد پيدا ميكنند، رشد معنوي كه براي نخبگان پايان نپذيرفته، آنها هم مثل تمام مردم هستند، منتها با امتحاناتي علنيتر و آثار اجتماعي گستردهتر. هركسي اگر در عرصه سياست دچار غرور شود، طبيعتا دچار اشتباهاتي خواهد شد كه همه جامعه از آن صدمه خواهد ديد. اگر كسي دچار اشتباه شد و از اشتباه خود دفاع كرد، اشتباهاتش عمق بيشتري پيدا خواهد كرد و اگر اشتباهات خود را تئوريزه و بعد دفاع كرد، اين اشتباهات تبديل به انحراف هم ميشود
* آيا در پديد آمدن اين مسأله ميان نخبگان سياسي كشور، آن گروهي كه بهجاي حمايت از اصول و جريانها، از اشخاص حمايت افراطي كردند، بيشتر مقصر نيستند؟
اتفاقا من در ميان رسوم جامعه و فرهنگ مردم تأكيد روي چهرهها را زياد نميبينم. مردم ما واقعا در اوج طرفداريشان از يك شخص، معمولا بهصورت افراطي كسي را تأكيد نميكنند و در اين زمينه خيلي راحت هستند. ما نبايد خودمان به اشتباه بيفتيم. حضرت امام ميفرمودند، مردم طرفدار اسلام هستند، حتي اگر شعاري بهنفع خود من دهند. ما واقعا در مورد مردم بايد اينگونه فكر كنيم. من در رفتار مردم كارهايي كه سياسيون مقبول را به اشتباه بيندازد، زياد نميبينم، معمولا م طرفداري مردم از افراد، بر اساس ملاكهايي است كه آنها يا افكار و رفتارشان را ارزشمند ميكند هر زمان كه ملاكها را از دست دهند، مردم هم حمايت خود را برميدارند، ولي اگر هر يك از افرادي كه در عرصه سياست موفقيتي بهدست آورده و مقبوليتي پيدا ميكنند، دچار اين توهم شوند كه براي هميشه اين مقبوليت را خواهند داشت، قدم اول و خطاي فاحش را مرتكب شدهاند.
خيليها هم بودند كه در اين مدت و در طول مسير انقلاب، دچار اين توهمات شدند از انقلابي گرفته تا نيمه انقلابي، غيرانقلابي و ضدانقلابي. سياسيون نبايد دچار توهم شوند كه مقبوليت آنها بيقيد و شرط و براي هميشه است.
* شما به مردم اشاره كرديد، اما من نخبگان و گروههاي سياسي مدنظرم بود. بخشي از نخبگان سياسي در طول چند سال اخير، عليالخصوص در جريان انتخابات دو سال قبل، در نسبت دادن كليت جريان عدالتخواهي و اصولگرايي به شخص و افراد، يك مقدار زيادهروي كردند و شرايطي را فراهم كردند كه اين غرور ايجاد شود؟
نه، من چنين برداشتي ندارم. اگر بهطور مشخص منظور شما از اين سئوال آقاي احمدينژاد است، من فكر نميكنم درباره ايشان مبالغهگويي در جامعه يا عموم جريانهاي انقلابي و اصولگرايي صورت گرفته باشد كه احيانا موجب شود احيانا ايشان در معرض خطر غرور قرار بگيرند. ممكن است ايشان هم مثل هركسي، دچار اين آسيب شود اما نه به اين علت كه زيادي از ايشان تقدير شده، بلكه من معتقدم ايشان همانقدر كه توانايي و شايستگي داشته مورد تقدير قرار نگرفته است و حداقل در برخي از لايههاي اصولگرايي كه نسبت به ايشان انتقاد داشتند، بهتر بود انتقادها را در كنار ذكر نكات مثبت ايشان بيان ميكردند، چراكه اينطوري تعادل بهتري برقرار ميشد. اگر كسي ويژگيهاي مثبتي داشته باشد، نه درباره ويژگيهاي مثبت او بايد مبالغه كرد و نه بايد آنها را انكار كرد هر دو اثر منفي دارد. اگر ويژگيهاي مثبت كسي را انكار كنيم، ممكن است او در مقام اثبات خود برآيد و به رفتارهايي دست بزند كه خارج از تعادل است و اگر در مورد كسي مبالغه كنيم، ممكن است در مورد خودش دچار اشتباه شود و بازهم از تعادل خارج شود كه هر دو مردود است. اما مغرور شدن هركسي اولا به ويژگيها اخلاقي و روحي همان فرد برميگردد و بيشتر خود شخص مقصر است، اميدواريم كسانيكه در جامعه ما از موفقيت و مقبوليتهايي برخوردار ميشوند، آن را از خود نبينند و همه مقبوليت خود را يك نعمت موقتي از جانب خدا ببينند كه مايه امتحان اين افراد و اسباب خدمت است.
* اجازه بدهيد صريحتر بپرسم. يكي از مواردي كه براي ادعاي خودم ميخواهم به آن اشاره كنم، تعريف و تمجيدي بود كه آقاي رحيمي كه البته آن موقع هنوز معاون اول نشده بود، از آقاي احمدينژاد انجام دادند. آقاي رحيمي جمله معروفي را در ستايش رييسجمهوري بيان كردند كه اگر قرار باشد پيغمبر جديدي ظهور كند، آقاي احمدينژاد است و محبوبيت آقاي احمدينژاد در ميان ملل مسلمان بينظير است و...
آقاي رحيمي از چه جايگاه اجتماعي گستردهاي برخوردار هستند و چه موجي اين صحبت ايشان در جامعه ايجاد كرده كه بخواهيم بگوييم، اينگونه مبالغهگوييها آنچنان ثمرههايي داشته باشد. شما فكر ميكنيد مردم بهخاطر اين حرفها به استقبال آقاي احمدينژاد ميروند؟ شايد اكثر آنها از چنين سخني بيزار باشند، ولي بهخاطر محسنات ايشان كه واقعا دارد به استقبالشان ميروند. مردم با بزرگواري به همه كساني كه خدمت ميكنند، بنا دارند كه خدمت كنند يا حتي حرف خدمت ميزنند، احترام ميگذارند. مگر اينكه برايشان ثابت شود كه اين حرفها واقعي نيست. آنوقت به مرور از احترام گذاشتن به اين افراد هم دست بر ميدارند. ممكن است اشخاص يا جريانهايي كه تأثير اجتماعي گستردهاي نداشتهاند، در مورد ايشان مبالغهگويي كرده باشند كه هيچ فايدهاي جز كم شدن محبوبيت ايشان نداشته است. سئوال شما اين بود كه آيا اينگونه سخنها، موجب غرور يك نفر نميشود؟ چنين سخنهايي كه اثر اجتماعي گسترده نداشته است، عليالقاعده نبايد موجب غرور كسي بشود.
* اگر اين مبالغه و مجيزگوييها در كنار يك حمايت اجتماعياي گسترده مردمي باشد چه؟
فرد ميتواند خود را به اشتباه بيندازد، ولي اينها براي يك آدم باهوش نبايد عامل غرور بشود. كسي كه اشتباه ميكند، نتيجه خصلتهاي فردي خود را ميبيند، چون بايد بداند حمايتهاي اجتماعي به چه دليلي است. ما سعي داريم كه با سوءظن جلو نرويم، تا آنجا كه امكان دارد نپذيريم كه آقاي احمدينژاد، تملق را دوست دارد و يا مغرور شده است. ما تا آنجا كه بتوانيم، سعي ميكنيم چنين نسبتهايي را به افراد ندهيم، در عينحال هيچكسي را مبرا از خطا نميدانيم همچنانكه خودمان مبراي از خطا نيستيم.
* بهسراغ يكي ديگر از شاخصهاي انحراف اين جريان برويم. ادعاي ارتباط با غيب و استفاده از علوم غريبه. در فضاي رسانهاي، مباحث بعضا سطحي و غيرمستندي، درباره چنين مسائلي و اينكه جريان انحرافي موردنظر خود را وابسته به اين اعتقادات و افكار ميداند، در گرفته است. برخي از علماي برجسته ما هم به اين موضوع واكنش نشان دادهاند.
اصولا سياستمداران در تمام دنيا، به علوم غريبه و بههر نوعي از غيبگويي و پيشگويي، اگر دسترسي پيدا كنند، خيلي علاقه نشان ميدهند. چون حضور در فعاليتهاي گسترده و كلان سياسي نياز به ريسكهاي بالا دارد و طبيعتا كسانيكه در اين عرصه هستند، بدشان نميآيد كه با عنايتهاي غيبي و يا بر اساس توان پيشگويي از آينده توان تأثيرگذاري پيدا كنند. اما يك سياستمدار مسلمان، بايد بداند اينگونه اخبار غيبي تقريبا هيچگونه فايدهاي برايش نخواهد داشت. من نميدانم آيا واقعا برخي از زمينهها در علوم غريبه كه شيوههايي براي دسترسي به اخبار غيبي بوده يا دستمايه پيدا كردن قدرتهاي غيرعادي است، مورد استفاده دولت دهم قرار گرفته يا نه؛ آقاي احمدينژاد كه انكار ميكنند و اميدواريم كه همينطور هم باشد! البته به هيچوجه نميتوان گفت كه همه فعاليتهاي دولت، با اتكاي به اين علوم غريبه است؟ ولي اگر برخي از اطرافيان ايشان به اين امور پرداخته باشند، بايد دو پرهيز مهم را مورد توجه قرار دهند: نخست اينكه تا جاييكه عقل كار ميكند، بايد با استدلال بر عقل حركت كرد و جاييكه عقل به نتيجهاي نميرسد، بايد انسان به خدا توكل كند و اگر كسي بهجاي تعقل و توكل، به علوم غريبه اتكا كند، چهبسا كه خداوند عقل او را سلب كند و بهوسيله همان علوم غريبه، او را دچار اشتباهات فاحش كند. ممكن است كسي در گوشهاي از زندگي شخصي خودش، از علوم غريبه استفاده كند كه آن هم نوعا صحيح نيست و اثر خوبي ندارد و اكثرا آدم را به اشتباه مياندازد، ولي براي مسائل بسيار اساسي براي يك مملكت كه ما اعتقاد داريم تحت هدايت و عنايت خاصه امام زمان (عليهالسلام) است، انسان چرا عقل و منطق و توكل به خدا و توسل به اهلبيت را كنار بگذارد و به اين مسائل رو بياورد. خطر روي آوردن به اينگونه امور و علوم غريبه، آن است كه خدا انسان را به خود واگذار خواهد كرد و عقل انسان را سلب ميكند؛ لذا براي سياستمداران پرداختن به اينگونه مسائل، كار بسيار خطرناكي است.
* اما اين جريان ادعاي توسل به اهلبيت را مطرح كرده و ميكوشد با اتكاي قالبهاي ديني در دل و ذهن افراد رسوخ كنند.
توسل به اهلبيت با رياضتهاي غيرمتعارف و با اتكاي به علوم غريبه، همخواني ندارد. توسل به اهلبيت را در معناي واقعي كلمه، امام خميني داشت، توسل به اهلبيت را مقام معظم رهبري دارد كه انسان ميبيند كه ايشان در عين توسل محض به اهلبيت، چقدر با مشورت و بررسي و واقع بيني و اتكا بر معارف ديني و البته با احتياط گام بر ميدارند و جلو ميروند و خدا هم كارشان را پيش ميبرد. البته ما بايد مواظب باشيم كه توسل به اهلبيت تخطئه نشود، اگر كسي توسل به اهلبيت داشت و در كنار آن به رفتار اشتباهي پرداخت، موجب نشود كه ما اصل توسل به اهلبيت را زير سئوال ببريم، مثل بحث سي دي ظهور. بايد مواظبت كنيم تا اشكالات اين سيدي، كليت اميد داشتن به ظهور را زير سئوال نبرد. رزمندگان ما در دفاع مقدس در اتاقهاي عمليات و پشت خاكريز، تمام تلاش خود را ميكردند كه كار جنگ را پيش ببرند و در نهايت، به اهلبيت هم توسل پيدا كرده و پيروز ميشدند و همينها ميگفتند اين توسل بود كه ما را نجات داد. نبايد اين را انكار كرد و توسل به اهلبيت در راستاي همان توكل به خداوند متعال است. در مورد توكل هم كه فرمود با توكل زانوي اشتر ببند، يعني تمام تلاش و بررسيهاي عقلاني را انجام بده، بعد توكل كن. مسئولين ما تا زمانيكه به اهلبيت توكل دارند هزار سال ديگر هم نيازي به استفاده از علوم غريبه پيدا نميكنند، من ميترسم خدا غضب كند كسي را كه در كنار اين دو مفهوم بزرگ، يعني توكل و توسل؛ به چيز ديگري اتكا كند و خداوند رفيع، حمايت و هدايت او را رها كند.
* بهعنوان سئوال پاياني اگر بپذيريم كه با همان فتنه دوم - كه در مورد آن با هم گفتوگو كرديم - روبهرو شدهايم، شما بهعنوان فردي كه با تسلط بر منابع ديني، به اجتماع پيرامون خود مينگريد. اگر تنها يك موضوع را بهعنوان پراهميتترين موضوعي كه در اين شرايط بايد به آن توجه كرد نام ببريد، به چه موضوعي خواهيد پرداخت؟
اگر ما در معرض فتنه جديدي قرار گرفته باشيم كه موضوع آن همين تقابل متوهمانه عدالت و ولايت باشد، جامعه ما نياز به بصيرتي بيش از فتنه 88 دارد. اين بصيرت البته موجب ميشود كه معرفت ديني و معنويت ناب اسلامي در جامعه ما عميقتر شود و خوشبختانه زمينه اين رشد و بصيرت در جامعه ما هست، بهويژه در ميان محرومين. البته كسي نبايد تصور كند كه محرومين جامعه ما را ميتواند با عدالت گرايي فريب دهد.