فضائل امام هادی علیه السلام (10) : داستان زینب کذابه

فضائل امام هادی علیه السلام (10) :
داستان زینب کذابه
نویسنده : سید علی اکبر قریشی
ثقه جليل، ابوهاشم جعفرى (۱) نقل مىكند: در زمان متوكل عباسى زنى پيدا شد كه مىگفت: من زينب دختر فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستم، متوكل گفت: تو زن جوانى هستى از زمان رسول خدا سالها مىگذرد اگر زينب بودى الان پير و فرتوت و از كار افتاده بودى!!
گفت: رسول خدا بر بدن من دست كشيد و از خدا خواست در هر چهل سال، جوانى را به من باز گرداند، تا به حال خودم را به كسى نشان نداده بود، الان حاجت وادارم كرده كه خود را نشان بدهم.
متوكل، بزرگان آل ابى طالب و بنى عباس و قريش را خواند، آنها در جواب گفتند: اين زن دروغ مىگويد، زينب دختر فاطمه در فلان سال از دنيا رفته است، متوكل گفت: در جواب اينها چه مىگويى؟
آن زن گفت: اينها همه دروغ مىگويند. جريان من از مردم مخفى بود، كسى از زندگى و مرگ من آگاهى نداشته است، متوكل به حاضران گفت: آيا دليل ديگرى بر عليه ادعاى اين زن داريد؟ گفتند: نه، متوكل گفت: از پدر بزرگم عباس بيزارم اگر اين زن را بدون دليل قاطع رد كنم.
گفتند: پس در اين صورت ابن الرضا (علیهماالسلام) را حاضر كن، شايد در نزد او دليلى غير از آنچه ما گفتيم باشد. متوكل مامورى در پى آن حضرت فرستاد، حضرت تشريف آورد. متوكل جريان را گفت، حضرت فرمود: اين زن دروغ مىگويد، زينب دختر زهرا سلام الله عليها در سال فلان و در ماه فلان و در روز فلان از دنيا رفته است، متوكل گفت: حاضران نيز مانند شما، فوت زينب را نقل كردند ولى من سوگند ياد كردهام كه اين زن را جز با دليل قاطع رد نكنم.
امام صلوات الله عليه فرمود: مانعى ندارد دليل ديگرى هست كه او را و غير او را قانع مىكند، گفت: آن كدام است؟ فرمود: گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است، او را پيش درندگان ببريد اگر فرزند فاطمه باشد ضررى نخواهد ديد. (۲)
متوكل به زن گفت: چه مىگويى؟ گفت: او مىخواهد من از بين بروم، در اينجا از فرزندان حسن و حسين عليهاالسلام زياد هستند براى امتحان يكى از آنها را به قفس درندگان داخل كن تا صدق گفته او معلوم شود.
ابوهاشم گويد: والله چهره حاضران متغير شد، بعضى از ناصبيها گفتند: چرا ابن الرضا (علیهماالسلام) به ديگران حواله مىدهد، خودش به قفس درندگان داخل شود. متوكل اين پيشنهاد را پذيرفت باميد آن كه امام (علیه السلام) بدون نقشه متوكل از بين برود.
آنگاه رو كرد به امام كه: يا اباالحسن! شما خود اين كار را بكنيد، امام فرمود: مانعى ندارد، متوكل گفت: پس اقدام بكنيد، نردبانى آورده و در گودال شيران قرار دادند، شش عدد شير در آنجا قرار داشت، امام صلوات الله عليه به ميان آنها آمد و در ميان آنها نشست، شيران خود را در پيش امام به زمين انداختند، بازوان را به زمين چسبانده و سر خود را به زمين گذاشتند، حضرت دست مبارك به سر هر يك از آنها مىكشيد و اشاره مىفرمود كنار برود، او هم كنار مىرفت، تا همه كنار رفته و در مقابل امام ايستادند.
وزير متوكل به او گفت: اين كار درستى نيست، بگوييد پيش از آن كه اين خبر ميان مردم پخش شود از گودال بيرون آيد، متوكل گفت: يا اباالحسن! قصد سوئى به شما نداشتيم بلكه خواستيم درباره آنچه گفتيد يقين داشته باشيم، خوش دارم بيرون بياييد، امام (علیه السلام) برخاست و به طرف نردبان آمد، شيران خود را به لباسهاى آن حضرت مىماليدند.
امام چون پاى در اولين پله نردبان گذاشت به شيران اشاره كرد برگردند، شيران برگشتند، امام با نردبان بيرون آمد، آنگاه فرمود: هر كه مىگويد فرزند فاطمه است در ميان آنهابنشيند.
متوكل به آن زن گفت: ياالله تو هم برو ميان شيرها بنشين. زن نعره كشيد: الله الله دروغ گفتم، من دختر فلان هستم، احتياج وا دارم كرد كه چنين ادعايى بكنم، متوكل گفت او را ميان شيرها بيندازيد، مادر متوكل در اين كار شفاعت كرد، آن زن از مرگ نجات يافت. (۳)
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- نجاشى درباره او فرموده: داوود بن قاسم ابوهاشم جعفرى كان عظيم المنزله عند الائمة شريف القدر ثقة. شيخ در رجال فرموده: داود بن القاسم الجعفرى يكنى ابا هاشم ثقة.
۲- ظاهراً منظور فرزندان اصلى فاطمه و امامان عليهم السلامند.
۳- بحار: ج 50 ص 149 از خرائج.
|
فضائل امام هادی علیه السلام (3) : خبر از قتل واثق و ابن زیات |
|
فضائل امام هادی علیه السلام (12) : مرد اصفهانی و شیعه شدن او |
|
فضائل امام هادی علیه السلام (13) : امام علیه السلام و علم اسرار |